نشستن بر مسند ریاست، بسیار رضایتبخش است؛ چرا که بهعنوان یک رئیس، شما پیشرو و هدایتکننده هستید و کارکنان پیرو شما هستند. اما شاید برای شما هم پیش آمده که دلتان بخواهد کارکنان خود را به یک قهوه دعوت کنید و آزادانه و بدون رعایت قید و بندهای اداری، با یکدیگر بگویید و بخندید و پشت سر دیگران حرف بزنید. اما آیا اقداماتی از این دست در شأن رئیس یک سازمان است؟ ریاس, ...ادامه مطلب
امروز یکی از دوستام زنگ زده خونه ما بعد یهو گفت فلان کار اشتباه رو کردم و تنها و تنها از یه چیزی میترسم و دلیل ترسش رو گفت چنان جیغی زدم که خودمم ترسیدم انقد عصبیم سرم و قلبم داره تیر میکشه! انصافا این بار باید بکشمش هیچ راهی وجود نداره ببخشمش دخترک بی عقل رو... اگه میشه دعا کنین سر عقل بیاد :/, ...ادامه مطلب
امروز من و چند تا از دوستان گرامی به اجبار خانواده ها رفتیم دانشگاه ، من خودم که امروز با اشک و آه رفتم چون هنوزم خوابم می اومد ! بعد دم دمای اذان صبح با صدای گله ی گاو بیدار شدم نگو یادم رفته موبایلم بذارم روی سایلنت! البته شکر خدا هیچ نرم افزاری به, ...ادامه مطلب
گفتم که یکسری تکلیف های رفیق جان رو بردم دانشگاه! قسمت های انگلیسیش رو سر کلاس در آوردیم! بعلاوه ی چند تا تکواژ آزاد و وابسته اش رو ولی بیشترش مونده بود که اونم الان با کمک پری نوشتم براش مرسی هستین دوست دارم جیغ بزنم از خوشحالی! یعنی هر یه دونه ای , ...ادامه مطلب
امروز تولد مادرم بود بعد دیشب میترسیدم امروز نرسم بهش زنگ بزنم و خوشحالش کنم! یه دور دیشب پیشاپیش بهش تبریک گفتم یه دور امروز بعد دانشگاهم میخواستم پست توی اینستامم بذارم ولی دیدم ممکنه بابام بگه ای نامرد منو تحویل نگرفتی انقدرها! حالا نمیاد ببینه چون پیشم بوده براش کلی کار کردم کیک پختم کادو گرفتم خونه تزئین کردم! مثل بچه کوچولوهای تخس نگاه میکنه میگه منو تحویل نگرفتی! امسال دومین سالی بود که بهت, ...ادامه مطلب
یه جا بودم داشتن درمورد بهاییت صحبت میکردن :/ انقد درموردشون چرت و پرت گفتن خونم به جوش اومد :| من نمیدونم یکسری حرفا از کجا اومده :| من با بهایی ها زندگی کردم :) والا این چیزایی که میگن ندیدم بلا ندیدم :/ بخدا که از خیلی از مسلمون ها بهترن :| شاید از اکثرشون... ,بهایی,نیستم,بهایی,دوست,دارم,اصلا ...ادامه مطلب
بهش میگم میشه مشاور باشی؟ دوست باشی؟ خبیث نشیم؟ قبول کرد شروع کردم درد دل کردن توی درد دلام گفتم میگه آدم نمیشی مگه به زور بهش میگم کسی نمیتونه بهم زور بگه میگه من میتونم کل کل مون شد خواست زور بگه، دوست داشتم اجازه بدم ولی خب نه! جاش نبود اجازه زورگویی ندادم، ناراحت شد... گفت خوبه ناراحت نیست ولی ناراحت شد، ناراحتم کرد اشکم رو در آورد بعد میگه غلط کردم :/ میگم قرار بود دوست باشیم خوب باشیم ولی اشکمو در آوردی برو فقط نبینمت و گرنه میفهمی چقدر میتونم مثل خودت باشم... ,باشیم ...ادامه مطلب