دلتنگی و تنهایی خر است

ساخت وبلاگ

دیروز صبح گوگولی ترین و بامزه ترین خاله ی آینده ی دنیا ایضا مامان کوچولوی آینده ی دنیا :دی رفتن شمال خونه شون بابا و خاله ریزه هم رفتن بهشت زهرا و من چون پانسمان پام تو کفش خیلی زیاد آزارم میده تنها نشسته بودم تو خونه بعد چند روز شلوغ بودن دورم یهو تنها شدن باعث شد گریه کنم زاری کنم :دی و میخواستم یک نفر رو بکشم که چرا حداقل این پیام نمیده؟! که دیدم بنده خدا پیام داده منتهی من موبوگرامم خاموش بوده :| شبش هم که با یک جماعتی سر موضوعات مختلف بحثم شد و اساسی قاطی کردم! و کارم با یکی شون به زدن رسید!

رفیق جان میگه بخاطر رژیمی که گرفتیه تحقیقات نشون داده که نباید بخاطر رژیم گرسنگی بکشی چون باعث افت هورمون سروتونین میشه و باعث میشه احساس خشم و غم تشدید شه! من رو حرف این رفیقم حرف نمیزنم بالاخره چندتایی پیرهن بیشتر پاره کرده و تجربه داره! و البته جزو معدود کسانی هست که همیشه و همیشه حواسش هست بهم انگار پلیس فتاست! 

منتهی من معتقدم شاید اینم موثر باشه و عوامل دیگه ای که مورد حدسیات دوستانِ جان قرار گرفته ولی هیچ کس نمیدونه و نمیتونه درک کنه علت اصلیش رو! من عصبی و کم طاقت و غمگینم چون نگرانی و حرف داره خفه ام میکنه چون خیلی وقته پدربزرگی نبوده بغلم کنه مادربزرگی نبوده قربون صدقه عکس بچگیام بره یا ببینه ناراحت نشستم یه گوشه یهو بی مقدمه برگرده بگه چی شده؟ بابا مامانت ولت کردن؟ خاک تو سر بی لیاقت شون که بچه شون رو گذاشتن سر راه اونم تو جوب آب¹ به گاد پاور² میگم که تو رو به فرزندخواندگی بگیریم :)) 

یا مثلا بابا بزرگی نیست انقد سرمایی باشه که خودش شبای زمستون از اتاق خواب به کنار بخاری کوچ کرده تازه دو تا پتو پشمی بندازه روش و کاپشن بپوشه و کلاه بذاره سرش! و شبای زمستونی که تو میخوای برات قصه ی علی بابا و چهل دزد بغداد رو بگه باید قبول کنی شب کنار بخاری بخوابی پتو بکشی و آب پز شی رسما :)) 

یا مادربزرگی که تابستونا وسط قصه ی خرس و شکارچی یهو شارژش تموم شه و خرپف کنه و تو هیچ وقت آخر قصه رو نشنوی و بخندی :)) 

من مامان بزرگ و بابابزرگم رو میخوام :'( شاید از خیلی ها خیلی بیشتر داشتم شون ولی برای من زود بود با فاصله ده ماه هر دوشون برن از کنارم :'(

خدایا وجدانا بیا و یه لطفی کن حداقل بابامو تا 70 سال آینده نگیر ازم :'( وقتی بگیر که خودم پیر باشم آلزایمر گرفته باشم نشناسمش ولی میتونی خاله ریزه رو همین امروزم بگیری ازمون موردی نداره :)) (ان شاء اللّه خاله ریزه هیچ وقت وبمو نخونه!)


١. بخشای سرامیک خونه رو فکر میکرد جوب آبه :))

٢. مادربزرگم از اسم بابابزرگم خوشش نمی اومد میگفت قدرت اللّه بی کلاسه! :)) و بخاطر دیکتاتوری خاصش! حتی همکارای بابابزرگم به اسم انتخابی مادربزرگم صداش میزدن :)) من تا راهنمایی اسم اصلی بابابزرگم رو نمیدونستم :| وقتی فهمیدم نابود شدم :|

حیف خانواده نشسته بود...
ما را در سایت حیف خانواده نشسته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmaahomaahi7 بازدید : 94 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1396 ساعت: 23:55