جووونه دلممم

ساخت وبلاگ

بالاخره رفتم کلاس خیاطی :دی دست و جیغ و هورااا! 

از اونجایی که خیلی رو موضوع سر وقت رسیدن حساسم و دوستان جان صمیمی میدونن اگه با من قرار دارن و جون شون رو دوست دارن باید سر وقت بیان :)) 

خصوصا دوستان رگایی میدونستن چقدر بدخلق میشم وقتی 9 صبح قرار داریم و تازه ده بچه ها میان :| یا مثلا سید میدونه که من نمیتونم معطلی رو تحمل کنم یهو میذارم میرم خونه :دی

خلاصه رفتم دیدم در کلاس بسته است ولی کلید روشه در زدم جواب ندادن :/ دفتر مدیر مجموعه رو به روی کلاس ماست عین اینایی که میخوان غافلگیر کنن طرف مقابل نتونه اسناد جرم رو پنهان کنه یهویی رفتم تو دفتر مدیر :)) [آخه قاطی کردم که نکنه بااااز قراره تشکیل نشه :|] 

خلاصه معلوم شد هستن ولی خسته ان جواب ندادن :)) رفتم و با معلم جان و دخترش نشستیم به صحبت یعنی بقیه شانس آوردن که من داشتم با معلم گرامی حرف میزدم و نفهمیدم نیم ساعت دیرکردن :) 

تااازه بعد از نیم ساعتم فقط دو نفر اومدن :| دیگه ما اندازه گیری [انقد سر اندازه گیری خندیدیم :دی حیف خانواده رد میشه خوبیت نداره بگم چرا!] رو یاد گرفتیم و داشت اولین الگوی دامن رو میگفت :) که یکی دیگه ام اومد :دی 

بعدش دیگه یکم حرف زدیم جلسه اولی باهم آشنا شیم :) داشتیم حرف میزدیم که یه مامان بزرگی اومد و عذرخواهی کرد بابت تاخیر دو ساعته اش! البته کلاس مون زمان آزاده از 2 تا 5 هر ساعتی میتونی بری ولی خو گفته بود جلسه اول دو بیاین حتما :دی 

بعد معلوم شد ایشون با این سن و سال همیشه یه آقا بالاسری داشته! که اجازه نداده هیچ کلاسی بره! گفته زن که بیرون نمیره! بحمدالله الان همه شون مردن :) این بنده خدا به آزادی رسیده

واقعا دلم براش سوخت طفلک رو :) خواستم یه سری چیز اضافه کنم درمورد خودم و تربیتم که به وضوح نشون میده چرا خشنم! ولی منصرف شدم امااا خدا رو شکر میکنم تو یه خانواده ریلکس زندگی میکنم که البته بی غیرت نیست غیرت به جا داره

+ امروز یکی از بلاگرا آنچنان منو غافلگیر کرد که باور کنین میخواستم رو دستام راه برم از خوشحالی :)) چند روز دیگه بهتون میگم کی بود و چطور و چگونه اما الان جا داره بگم عااااااشقتم که من :) ^__^

حیف خانواده نشسته بود...
ما را در سایت حیف خانواده نشسته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmaahomaahi7 بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 6:49