داریم به غیب شدنم نزدیک میشیم :)

ساخت وبلاگ
خب گفته بودم از اول مهر میخوام کمرنگ شم چه اینجا چه تلگرام و اینستاگرام و... بهتون پر سیمرغ میدم و میرم پر سیمرغ رو به اونایی که خواستن دادم 
خاله بزرگه ی بابا فوت شده امشب میریم تبریز فردا شب برمیگردیم دوست داشتم بمونیم ولی نمیشه بخاطر ثبت نام دانشگاه من 
ولی بشدت دوست داشتم بمونم و دیداری با دوستای تبریزیم تازه کنم 
خدا بیامرزه این خاله بابامو همیشه باعث شادی من شده حتی فوتش! درسته دوستش داشتم و دارم ولی ناراحت نیستم از فوتش چون اولا داشت عذاب میکشید دوما که من شاید مهربون به نظر بیام ولی مطلقا اینجوری نیستم! دیگه هشتاد و هفت سالش بود بس بود دیگه!
زنگ زدم نوه ی خاله کوچکه بابام داشت ریسه میرفت! بهش میگم دقت کردی هر وقت تبریز ختم باشه ما داریم غش غش میخندیم؟ یعنی کار کی میتونه باشه این حجم بی احساسی ما؟
یادش بخیر اولین باری که ما رفتیم تبریز ختم من دبستانی بودم و هیچی از ختم یادم نیست جز اینکه یه هفته مدرسه نرفتم کلی صبح تا شب بازی کردم با بچه های فامیل حتی تو قبرستان گفتن نیاین سرخاک تو ماشین بشینید اومدن دیدن هیچ کدوم تو ماشین نیستیم! داشتیم بازی میکردیم!
الانم مثلا ما باید از مهمون ها پذیرایی کنیم! من موقع پذیرایی از مهمونای ختم بابابزرگم داشتم میمردم از خنده خدا رحم کنه ختم خاله بابام رو! خیلی ضایعست بخندم خدایی...
حیف خانواده نشسته بود...
ما را در سایت حیف خانواده نشسته بود دنبال می کنید

برچسب : داریم,شدنم,نزدیک,میشیم, نویسنده : cmaahomaahi7 بازدید : 73 تاريخ : شنبه 25 شهريور 1396 ساعت: 14:06